چهار ماهگی مطهره
سلام دختر مامان.ای فرشته ی قشنگم.امروز میخوام خاطرات ماه چهارم رو برات بنویسم.شما سوم مهر ماه ۴ ماهت کامل شد و من کلی استرس واکسن زدنت رو داشتم ولی خوشبختانه چون تاسوعا و عاشورا در پیش بود چند روزی عقب افتاد این پروژه ی سخت و استرس آور!دهم مهر ماه شما رو بردم برای زدن واکسن چهار ماهگی.خداروشکر با داروهای خانم دکتر کیانی اسهالت بهتر و وزنگیریت هم بهتر شد.همش با خودم میگفتم ای کاش زودتر برده بودمت پیش این دکتر.
وزن:7 کیلو قد:64
این عکس بعد از واکسنت هست خوشگل مامان.لپاتو ببین چه سرخ شده از شدت تب!
بعضی وقتا تو خونه که بیکار میشدم لباسای کوچیکیای داداشی رو برات میپوشوندم.اینجا هم از اون دستا موارده :))
چی بگم که این روزا همش دو تا انگشتای کوچولوی دستاتو میکنی دهانت و صدای ملچ مولوچ درمیاری.
ضمنا این روزا شدیدا در حال تمرین غلت زدن هستی و بسیار هم تلاش می کنی عزیز مامان.اینم عکسای تلاشت.
ایام محرم هست و من لباس سقایی برات پوشوندم.الهی خود آقا امام حسین(ع) نگهدارت باشه و رهروی ایشون باشی عزیز مامان.
و اما با توجه به خوراکی هایی که بنده میخوردم فهمیدم که شما واقعا به لبنیات حساسیت داری در واقع همون آلرژی به پروتئین گاوی.اینجا مامان یه کم ماست خورد ببین چی شد صورتت!
پیشبند هم که همیشه به گردن شماست به خاطر رفلاکست.میبینی چقدر سختی کشیدم برات مامان جون؟این روزا رو هیچ وقت یادم نمیره
این روزا حسابی جیغ میزنی.نه از روی ناراحتی.انگار بازیت گرفته باشه!
اینم بگم که شما دقیقا ۴ ماهگی کامل تونستی غلت بزنی و از اون موقع من باید بیشتر حواسم بهت میشد چون دستات زیرت میموند.
۱۴ شهریور بود که همگی با هم رفتیم عروسی.اونجا خیلی سر و صدا بود و من با پتو دور گوشاتو پوشوندم که زیاد اذیت نشی.اون روز خیلی دختر خوبی بودی و تو کل مراسم خوابیدی و منم راحت شامم رو خوردم.آفرین شیرین مامان!
ششم شهریور ماه هم همه با هم رفتیم زیارت امام رضا(ع).این اولین زیارت امام رضا بود که شما همراه ما بودی.با قطار رفتیم و تو قطار خیلی خوب بودی و همش خواب بودی.اونجا تنها غصه ی من همین بیرون رویت بود که نگرانم کرده بود.خلاصه شما شدی مشهدی مطهره خانم!
اینم عکسی که به خاطر اسهال یکی دو ماهه اخیر حسابی آب شده لپات
وزن:7 کیلو قد:64
این عکس بعد از واکسنت هست خوشگل مامان.لپاتو ببین چه سرخ شده از شدت تب!
بعضی وقتا تو خونه که بیکار میشدم لباسای کوچیکیای داداشی رو برات میپوشوندم.اینجا هم از اون دستا موارده :))
چی بگم که این روزا همش دو تا انگشتای کوچولوی دستاتو میکنی دهانت و صدای ملچ مولوچ درمیاری.
ضمنا این روزا شدیدا در حال تمرین غلت زدن هستی و بسیار هم تلاش می کنی عزیز مامان.اینم عکسای تلاشت.
ایام محرم هست و من لباس سقایی برات پوشوندم.الهی خود آقا امام حسین(ع) نگهدارت باشه و رهروی ایشون باشی عزیز مامان.
و اما با توجه به خوراکی هایی که بنده میخوردم فهمیدم که شما واقعا به لبنیات حساسیت داری در واقع همون آلرژی به پروتئین گاوی.اینجا مامان یه کم ماست خورد ببین چی شد صورتت!
پیشبند هم که همیشه به گردن شماست به خاطر رفلاکست.میبینی چقدر سختی کشیدم برات مامان جون؟این روزا رو هیچ وقت یادم نمیره
این روزا حسابی جیغ میزنی.نه از روی ناراحتی.انگار بازیت گرفته باشه!
اینم بگم که شما دقیقا ۴ ماهگی کامل تونستی غلت بزنی و از اون موقع من باید بیشتر حواسم بهت میشد چون دستات زیرت میموند.
۱۴ شهریور بود که همگی با هم رفتیم عروسی.اونجا خیلی سر و صدا بود و من با پتو دور گوشاتو پوشوندم که زیاد اذیت نشی.اون روز خیلی دختر خوبی بودی و تو کل مراسم خوابیدی و منم راحت شامم رو خوردم.آفرین شیرین مامان!
ششم شهریور ماه هم همه با هم رفتیم زیارت امام رضا(ع).این اولین زیارت امام رضا بود که شما همراه ما بودی.با قطار رفتیم و تو قطار خیلی خوب بودی و همش خواب بودی.اونجا تنها غصه ی من همین بیرون رویت بود که نگرانم کرده بود.خلاصه شما شدی مشهدی مطهره خانم!
اینم عکسی که به خاطر اسهال یکی دو ماهه اخیر حسابی آب شده لپات
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی